كودكي سانلي...
این روزها وقتی به الیسا نگاه میکنم یه لحظه فکر میکنم که سانلیه و حتی ناخودآگاه بهش میگم سانی جونم و دوران کودکی سانلی میاد جلوی چشمام و دلم برای اون زمانهایی که سانلی کوچیک بود تنگ میشه برای اون زمانهایی که دو سه ماهه بود و سرش رو بلند میکرد تا به اطرافش نگاه کنه،به اون غلتیدناش و چهاردست و پا رفتناش،برای اولین بار راه رفتنش که چه ذوقی داشت و وقتی یک قدم بر میداشت میخندید و نمیتونست تعادلش رو حفظ کنه و به صورت نشسته میافتاد روی زمین.وای که چقدر زود گذشت و دلم برای اون روزها خیلی تنگ شده.سانلی جونم هرچقدر هم که بزرگ بشی برای من همون سانلی کوچولویی هستی که بهم میگفت اینازی(اسمم رو اینجوری میگفت)و هم...
نویسنده :
مامان الناز
2:08