سانلی و الیسا

دیروز عقدکنون خواهر گلم بودایشالا خوشخبخت بشن وهمیشه زندگی شیرین وخوبی داشته باشن.                                                                                          سانلی جونم تو هم موقع عقد کنار خاله مهناز ...

امروزجمعه بود ومن ومامان قراربود بريم بيمارستان براي ملاقات دخترداييم نازيلا آخه ني ني دارشده ويه ني ني خوشگل پسرآورده وبراي همين تو سانلي جونم مثل يه دختر خوب توخونه با خاله مهناز موندي وما رفتيم دیدن نی نی خیلی خوشگل و بانمک بودخدابرامامان وباباش حفظش کنه. تو هم همش ميگفتي وقتي خودمون ني ني بگيريم من ميرم بيمارستان آخه فدات شم.غروب هم با بابايي اومديم خونمون چون مهمون داشتيم.مهمونمون الهه دخترعموت بود كه با سعيد اومدن وتو به الهه ميگفتي همش بامن بازي كن ونرو.خلاصه خوش گذشت و تو دختر گلمم تو پهن كردن وجمع كردن سفره خيلي بهم كمك كردي دستت درد نكنه عزيزدلم.الان هم كه مثل يه فرشته كوچولو خوابيدي .عاشقتم سانلي خوشگل ونازم  &n...

صبح روز تاسوعارفتیم خونه ی عمه جون سانلی چون صبحانه نذری داشتندوازآنجاهم رفتیم کیک نذری سانلی گلموخریدیم واومدیم خونه مامان جون وبابایی هم رفت تادوستش رو که از تهرون اومده بودرو ببینه .خاله فرشته هم ساندویچ خریده بود که اونرو هم نوش جان کردیم وساعت ٤به اتفاق مامان جون وخاله فرشته رفتیم جلوی مسجدحضرت رقیه وکیک نذری توروپخش کردیم وبهمن دایی اینا رو هم اونجادیدیم که داشتن شیرکاکائو پخش میکردنسپس ازاوناخداحافظی کردیم ورفتیم  تا دسته های عزاداری رو ببینیم.البته آنقدر شلوغ بودکه درچهارراه ایستادیم ومثل همیشه دسته های شهرمون اردبیل بی نظیربودن.سانلی جان تو هم که از بغلم پایین نمی اومدی ومیگفتی میخوام بغلت باشم تاهمه جاروخوب ببینم والبته مامان ...

...

...

الان ساعت ٢بامدادشده ودر واقع روز تاسوعای حسینی است وما ساعت ١١:٣٠ از خونه مامان جون اومدیم خونه خودمون آخه مامان جون داشت حلوا نذری میپخت وما هم کمکش میکردیم .مثل همیشه خیلی خوشمزه شد دست مامان گلم درد نکنه ایشالاقبول باشه.                                               در این شب تاسوعا ازخدای مهربون میخوام که تمام مریض هارو شفابده وهرکسی که درآرزوی بچه هست بهش اولادسالم وصالح عطاکنه وبه همه جوونا کمک کنه ...

...

دیروز روز بسیارخوبی بودویه اتفاق خیلی مهمی پیش اومد و اونم اینکه شیرینی خورون خاله جون سانلی بودوهمه ماخوشحال بودیم.ایشالاخوشبخت بشن .سانلی هم ذوق کرده بود.روزدوشنبه چون بابایی سرویس داشت ماخونه مامان جون بودیم وسانلی هم مثل همیشه خیلی خوشحال بود که شب اونجامونده بودیم.وفرداش هم که سه شنبه مراسم نشان خواهر گلم بود وشب اومدیم خونه خودمون.از خدامیخوام  همه جووناخوشبخت بشن ویه ازدواج موفقی داشته باشن.سانلی جونم دوست دارم. ...

...