دندانپزشکی

این روزها کمی سرم شلوغه و کمتر میتونم بیام وب و بنویسم.سه شنبه نهم خرداد ماه سانلی جونم رو برای پر کردن دندوناش بردیم دندانپزشکی.سانلی خیلی خوشحال بود و از یکماه قبل که براش وقت گرفته بودم لحظه شماری میکرد که دندوناش رو پر کنه.وقتی رسیدیم مطب خیلی ذوق کرده بود و اصلا" نمیخواست منتظر بمونه تا نوبت ما بشه.بالاخره نوبت ما شد و رفتیم داخل و سانلی خودش رفت و روی صندل نشست و دکتر گفت میخوام آمپول بزنم به دندوناش ولی خودش نمیفهمه و کمی اسپری بی حسی زد و بعد آمپول زد سانلی هم مثل یه دختر خوب هیچی نگفت و اومدیم اتاق انتظار و بعد از ده دقیقه که دندوناش بی حس شده بود رفتیم تو و دکتر شروع کرد به پر کردن دندونای سانلی جونم.سانلی هم اصلا" تکون نمیخورد و آرام و ساکت دهانشو باز نگه داشته بود و دکتر هم گفت چه دختر خوبی انگار از پر کردن دندوناش خوشش میاد و منم گفتم همینطوره یکماهه که لحظه شماری میکنه.بالاخره پر کردن دندونای سانلی گلم تموم شد و دکتر یه شکلات به سانلی داد و گفت تموم شد دختر خوشگل میتونی بری و تاکید کرد که مواظب باشم تا سانلی با دندوناش لبش رو نخوره آخه گفت وقتی دهان بی حسه بچه ها لبشون رو میخورن و زخمی میکنن.وقتی هم که اومدیم خونه سانلی میگفت چرا دندونام رو زود پر کرد بازم بریم دندونام رو پر کنیم که بالاخره بهش فهموندیم که دیگه دندون خراب نداری.تو خونه هم کمی دندوناش درد میکرد که بهش استامینوفن دادم و خوب شد.چند روز بعد هم رفتیم دکتر پرداخت دندوناش رو زد.راستی سانلی جونم اسم دکتر دندانپزشکی شما دکتر بابک برمکی بود که واقعا" کارش حرف نداره و خیلی دکتر خوب و با تجربه ای هست.