سلام بعد از چند وقت...
سلام بعد از یه مدت کوتاه.توی این چند وقت خیلی مشغول بودم و نمیتونستم به وب سر بزنم.اول از همه اینکه بابایی روز دوشنبه پنجم فروردین مسافر داشت برای همین رفت مشهد و یازدهم برگشت.ما هم توی این مدت خونه مامان جون بودیم و من هم یه سرمای حسابی خورده یودم.سانلی هم وقتی تلفنی با بابایی حرف میزد همش میگفت بابایی من و محمدرضا رو دعاکن.روز سیزده بدر هم همگی با هم رفتیم فندقلو و کلی هم خوش گذشت.دیگه هم خبر خاصی نیست و زندگی هم مثل همیشه خوب و خوش در حال گذر است و ایشالا همیشه همینطور باشه و سلامتی گل همیشگی وجودمون باشه.
سانلی هم سال جدید خانم تر شده و بیش از پیش مشغول نقاشی کشیدنه.البته بامداد رنگی و آبرنگ و ماژیک و مداد شمعی به نقاشیاش تنوع می بخشه.
راستی روز پنجشنبه بابایی یه دوربین برامون خرید تا بتونم عکسهای قشنگتری از سانلی نازنینم بگیرم و در وبلاگش ثبت کنم.دستت درد نکنه بابایی من و سانلی خیلی دوست داریم.