سانلي عاشق سولمازجان و عليرضاجان
دیشب رفته بودیم خونه بهمن دایی اینا و تا میتونستی با علیرضاجون بازی کردی و نذاشتی بیچاره بخوابه آخه همیشه مدرسش سری صبح هست.
از صبح كه بهت گفته بودم امروز ميريم خونه دايي جون اينا همش ميگفتي مامان زود باش بريم و كلا"انقدر ميگفتي بريم كه من بيچاره كلافه شده بودم.
موقع برگشتن هم که طبق معمول نمی اومدی و با وعده و وعید آوردیمت.
توی راه خونه هم خوابت برد.البته تو تقصیری نداری چون خونمون راهش دوره و تا رسیدن به خونه خوابت میبره.
خانواده بهمن دایی جون خیلی دوستون داریم.
این سبد گل هم تقدیم مهربونیهای شما
سولماز جون وعلیرضا جون انشالا همیشه سلامت و شاد باشین.
من و سانلی خیلی دوستون داریم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی