اين چند روز...
چند روزه كه مامان جون مريضه و ما هم چند روزي پيش مامانم ميمونديم تا حالش خوب بشه.براي همين نميتونستم بيام وب و مطالب جديد ثبت كنم ولي دو سه روزه كه خدارو شكر حالش خوب شده و ما هم از اين بابت خيلي خوشحاليم.از خداي مهربون ميخوام كه به مامان عزيزم سلامتي عطا كنه و سايه پرمهرش هميشه بالاي سر ما باشه و هيچوقت مريض نشه.الهي آمين.
از سانلي هم بگم كه خيلي شلوغ شده و تا ميتونه آتيش ميسوزونه و گاهي هم با هم سر شلوغ كردناش دعوامون ميشه.نميدونم چرا اينجوري شده ولي اصلا" از وقتي كه از خواب پا ميشه تا ساعت يك يا دو شب كه به زور ميخوابونمش يه دقيقه هم نميشينه و همش توي شيطنت و شلوغ كردنه..موندم كه باهاش چه جوري رفتار كنم.از يه طرف هم با خودم ميگم مهر ماه كه بره آمادگي خيلي از شيطنتش كم ميشه و با اومدن ني ني هم سرش گرم ميشه و ديگه شيطنت نميكنه.بيشتر نگرانيم هم از غذا نخوردنشه كه ديگه بدتر و روي هر غذايي يه ايرادي ميذاره و نميخوره و اين روزها ناهار و شامش شده چاي شيرين با نون و پنير و كره.هر چه قدر هم كه نميخوام بدم بخوره ميبينم از گرسنه موندنش كه بد نيست ديگه كم ميارم بهش ميدم.موندم كه چيكار كنم اين سانلي خانم ما از روزي كه به دنيا اومده شير نميخورد و تا الان كه ديگه كم مونده شش سالش تموم بشه بد غذاييش همچنان ادامه داره.جالبه شربت اشتهاآور هم كه دكترش براش تجويز ميكرد روش هيچ تاثيري نداشت.هميشه دعا ميكنم كه غذا خوردنش خوب بشه ولي همينطور شلوغ باشه.
سانلي نازنينم دوستت دارم.