اين دو روز...
سلام سانلي خوشگلم فدات شم عزيزدلم.
پريروز(پنجشنبه) خونه خاله فرشته اينا مهمون بوديم وكلي بهشون زحمت داديم. شما هم با الينا جون و ايليا جون و آيدين جون كلي بازي كردين.ايليا هم كه ماشالا خيلي شيطون شده و همش ميخنده و بازيگوشي ميكنه الهي من قربونش برم.الينا تو بازي معلم شده بود وشما هم شاگرداش و حسابي سرتون رو گرم كرده بود و نميذاشت باهم دعوا كنين.الينا جونم دستت درد نكنه.
ديروز هم كه جمعه بود و تو خونه بوديم وعصري با بابايي رفتيم يكي دوتا بنگاه سر زديم كه يا بسته بودن و يا خيلي اجاره شون گرون بود. آخه ميخوام اگه بشه يه آرايشگاه باز كنم. غروب هم رفتيم خونه مامان جون و شب هم اومديم خونمون.
با مامان جون هم تا ميتونستي خميربازي كردي و انواع واقسام حيوانات رو درست ميكردي و ذوق زده ميشدي.يه گربه درست كرده بودي خيلي بانمك بود.الهي من قربون دختر باهوشم برم.