خسته نميشي از بازي؟
روز جمعه رفته بودیم خونه مامان بابایی وشما هم از دیدن امیر محمد خوشحال شدی وتا میتونستین با هم بازی کردین و موقع اومدن هم میگفتی بذارین یه کم دیگه بازی کنیم و از بازی خسته نمیشدی.ولی همینکه گفتم امیرمحمد باید بخوابه تا فردا بره مدرسه قبول کردی و زود لباساتو پوشیدی.تو راه برگشتن به خونه هم خوابت برد.من موندم اگه نمي اومديم تا كي ميخواستي بازي كني وخسته نميشي؟
دیروز هم خونه مامان جون بودیم وداشتیم برای من چادر میدوختیم وشما هم با قیچی کوچک نخ وپارچه های اضافی رو قیچی میکردی.تازهگیها یه دوک نخ برمیداری وقیچی میکنی.
سانلی نازم فدات شم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی