سانلي جانسانلي جان، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
اليسا جاناليسا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

سانلی و الیسا

دخترخوش سليقه من

  ديروز اتاق سانلي جون رو تميز كردم و كمي كارهاي خونه تكونيم كمتر شد و موند آشپزخونه و پذيرايي كه اونارو هم دو سه روزه تمومش ميكنم .البته من هميشه خونه رو هفته اي دو بار تميزش ميكنم و وسواس خاصي براي خونه دارم ولي خوب خونه تكوني براي عيد جزء رسوم خوش يمن من هستش و هر چقدر هم كه خونه تميز باشه بايد خونه تكوني بكنم. ديروز براي سانلي جان كفش خريديم.مثل هميشه دختر گلم خودش كفشش رو انتخاب كرد.من ميگفتم ماماني رنگ قرمز بر داريم كه ساني جون قبول نكردن و رنگ سرخابي مايل به بنفش رو انتخاب فرمودن.به من هم ميگفت مامان قرمز خوشگل نيست اين رنگي رنگ جديده و هيچكس نمي پوشه.در ضمن گفت مامان&...
9 اسفند 1390

هياهوي عيد

    اين روزها حال و هواي شهر بوي بهار ميده و توي كوچه وخيابون همه مشغول خريد وتدارك وسايل براي عيد هستن.اين روزهاي اواخرسال و همهمه مردم  رو خيلي دوست دارم وترجيح ميدم حتي اگه چيزي هم نخرم برم بيرون.چون تماشاي جو شهر خيلي خيلي برايم دلنشين است.مردماني كه مشغول خريد عيد هستند و در آن بين افراد كم درآمدي را ميبيني كه از دست فروشها براي كودك خود چه با دلگرمي و شوقي لباس ميخرند.هم ناراحت ميشوم و هم خوشحال ناراحت از اينكه با درآمد كم چگونه زندگي ميگذرانند وخوشحال از اينكه آنها قانع اند و زندگي برايشان شيرين و خوش است.البته ما خودمان هم از طبقه ثروتمند نيستيم ولي با ديدن مردم كم درآمد خيلي ناراحت ميشوم و با خودم م...
6 اسفند 1390

هميشه بخشنده باش

دخترگلم سانلي: شادي راهديه كن حتي به كساني كه آنرا از توگرفتند عشق بورز به آنها كه دلت را شكستند دعاكن براي آنهاكه نفرينت كردند درخت باش به رغم تبرها بهارشو و بخندكه خدا هنوز آن بالا با ماست. مرداب به رود گفت:    چه كردي كه زلالي؟!                  جواب داد:                               "گذشتم..." آري براي زلال بودن بايد گذشت داشت و گذشت كرد... كسي...
5 اسفند 1390

سلام دوستان گلم...

                   سلام به همه دوستان ني ني وبلاگيمون من و سانلي جون خيلي دوستون داريم دلمون خیلی براتون تنگ شده بود.چند روز بود كه نميتونستم بيام و بنويسم آخه ADSLمون قطع دشده بود و با اينكه شارژش كرده بوديم نميدونم چرا قطع بود.بالاخره هم دايي شهزاد مهربون زحمت كشيدن و درستش كردن واقعا" دستش درد نكنه. سانلي هم كه طبق معمول مشغول بازي و نقاشي و خمير بازي هست.البته سرما هم خورده بود كه برديمش دكتر و داروهاشو كامل خورد وخدارو شكر حالش خوب شد.    سانلی جونم ایشالا هیچوقت مریض نشی و همیشه سالم وشاد وخرم...
2 اسفند 1390

اين دو روز...

  سلام سانلي خوشگلم فدات شم عزيزدلم . پريروز(پنجشنبه) خونه خاله فرشته اينا مهمون بوديم  وكلي بهشون زحمت داديم. شما هم با الينا جون و ايليا جون و آيدين جون كلي بازي كردين.ايليا هم كه ماشالا خيلي شيطون شده و همش ميخنده و بازيگوشي ميكنه الهي من قربونش برم.الينا تو بازي معلم شده بود وشما هم شاگرداش و حسابي سرتون رو گرم كرده بود و نميذاشت باهم دعوا كنين.الينا جونم دستت درد نكنه. ديروز هم كه جمعه بود و تو خونه بوديم وعصري با بابايي رفتيم يكي دوتا بنگاه سر زديم كه يا بسته بودن و يا خيلي اجاره شون گرون بود. آخه ميخوام اگه بشه يه  آرايشگاه باز كنم. غروب هم رفتيم خونه مامان جون و...
22 بهمن 1390

مامان امروز چند شنبه است

  هرروز صبح كه از خواب بيدار ميشي ازم ميپرسي مامان امروز چند شنبه است واينكه امروز خونه مامان جون ميريم.آخه دختر گلم از ايام هفته ميدوني كه كي خونه مامان جون ميريم وكي خونه مامان بابايي و كي آيدين و ايليا ميان خونه مامان جون اينا.البته اكثرا"هر روز خونه مامان جون ميريم وشب هم موقع برگشتن تو راه خوابت ميبره ولي همينكه صبح چشماي نازت رو باز ميكني ازم ميپرسي امروز خونه مامان جون ميريم. امرو بعد از ظهر بابايي داشت ميرفت سرويس كه به من وسانلي جون گفت اگه ميرين خونه مامان جون زود حاضر شين.سانلي هم گفت بيزيم نيميز وار گوي بيگون اوده اوتوراخ(يعني ماچيكار داريم بذار يه روز هم تو خونه بشينيم)باباش هم گفت خيلي خوب بشين...
20 بهمن 1390

عكسهاي بچگي سانلي جان

  سانلي جونم عاشق اين عكس 4ماهگيتم.فدات بشم خيلي عسلي. اين هم عكس اولين شب يلداي توست كه يك سالته. اين هم عكس دو ماهگي سانلي جونم سانلي جان در 7ماهگي(در اين ماه نشستن رو كامل ياد گرفتي) ...
20 بهمن 1390